به مناسبت سالگرد آن شب آسمانی - کربلای چهارکربلای۴ قسمت هفتم:بعد از زدن چباشه میخواستم ابوالقاسم را بزارم روی آن اما زورم نمیرسید، نیمه جون بود، زیر پاهایم هم شل بود نمی شد زور بزنی ، بدتر از آن بدن خودم هم بخاطر موج انفجار شب قبل نیمه قفل بود. مستاصل شده بودم ، توسل کردم و بغض گلویم را گرفته بود.خدایا کمکم کن.آخه ابوالقاسم با من صیغه برادری خوانده بود. به هر زحمتی بود بدن نیمه جان ابوالقاسم را گذاشتم بالای چباشه و خودم هم با هر بدبختی ای بود اومدم بالا. سرما و لرز تمام وجودم را گرفته بود ، دندانهایم از سرما داشت به هم میخورد ، برای یک ربع از ابوالقاسم غافل شدم چون حال خودم خیلی بد بود، یکم که حالم جا اومد اومدم سمتش تاریک بود ، صورتش را نمی شد ببینی ، صدایش زدم خبری نبود، زیپ لباسش را کشیدم پایین گوشم را گذاشتم روی سینه اش و دیدم نمیزند ، باورم نشد. با منوری که روشن شد ، دستش رو آوردم جلوی چشمام دیدم خون نمیاد و زخمش سفید شده بود.ابوالقاسم کنار من مظلومانه بدون شکایت و ناله رفت . خوش به حالش.باشهادت ابولقاسم ناامیدی من هم بیشترشد ، ضعف و سرما تمام وجودم را گرفته بود ، گرسنگی هم شده بود قوز بالا قوز ، زمانی که زیپ لباس ابولقاسم را پائین کشیدم که صدای قلبش رابشنوم جیره جنگی که دیروز داده بودند زیرلباسش دیدم ولی خونی شده بود،درآوردم توی آب شستم وخوردم حالم بهتر شد،هرچی خو منتقم خون شهیدان خواهد آمد...
ما را در سایت منتقم خون شهیدان خواهد آمد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bahmanarabo بازدید : 158 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 20:52